پر از نورم و شن



خیلی جالبه که گاهی با شنیدن به آهنگ غمگین حس میکنی که تموم غم آهنگ نشسته توی دلت ، بدون هیچ دلیلی ، بدون هیچ غمی .

و جالب تر اینجاست که حتی لذت میبری از شنیدن این آهنگ از سنگینی غمی که رو دلت نشسته و هی پلیش میکنی !

امروز و کلا با خانوادم بودم و باید اعتراف کنم که حق با خواهری بود . اون کسی که بیشتر و بیشتر دلتنگ میشه من خواهم بود .فکر میکنم که من وابسته ترم به خانوادم تا خانوادم به من و این موضوع کار و سخت میکنه .

الان که ساعت 3 صبح دارم فرانسه میخونم و این روزا روند پیشرفتم سریع تر از همیشه است که خب این خیلی خوبه چرا که انگیزمو دو چندان میکنه .

یکم دلم گرفته و واقعا نمیدونم چرا !

چند شب پیش که با خوندن اخبار و چرخیدن توی توییتر خیلی دلگرفته شده بودم چستر خیلی از دستم ناراحت شد . گفت تو زندگیت هیچ مشکلی نداره و همه چی اوکی اما هی میری دنبال مطالبی که ناراحت و غمگینت میکنه و غمگین بودنت توی زندگیمون اثر میذاره .

خیلی حرف زد برام و قرار شد که دیگه اخبار و دنبال نکنم ، توییتر نرم و سعی کنم تمرکزمو بذارم روی زندگی خودم و تلاش کنم تا آینده ی بهتری در انتظارم باشه .

همیشه از بچگی خیلی به آینده امیدوار بودم ، فکر میکردم بهترینها انتظارمو میکشه ، هر کس کوچک ترین امیدی بهم میاد سفت میچسبیدمشو ساعت ها خیال پردازی میکردم و خودمو تو اون موقعیت تصور میکردم . مثلا یادمه یه بار مادر هانی توی دفتر مدیریت دبیرستان گفت من میدونم فی دانشگاه خیلی خوبی قبول میشه و با لبخند نگاهم کرد . انقدر این حرفاش برام امید بخش بود که با رتبه ی درب و داغونم امید داشتم دانشگاه تهران قبول شم و ساعت ها خودمو در حالیکه توی دانشگاه تهران قدم میزنم تصور میکردم . هر چند دانشگاه خوبی قبول نشدم و در کل بدون کنکور دانشگاه آزاد ثبت نام کردم اما امیدی که بهم داد خیلی برام قشنگ بود حداقل روزهای زیادی و با این امید با لذت سپری کردم .

الانم خیلی امید دارم به همه چی و تو خیالم خیلی قراره خوشبخت تر از اینی بشم که هستم . قراره مهاجرت کنم ، سفر های زیادی برم ، کتاب بنویسم ، کلی دوست صمیمی جون جونی داشته باشم ، مادر بشم و سالها کیف کنم از زندگی در کنار چستر و بچه هام . حتی توی خیالم یه بچه ام از پرورشگاه میاریم و من بالاخره چستر و متقاعد میکنم برای این کار .

خیلی خوشحالم که الان توی زندگیمون هدف داریم ، ی هدف خیلی خوب و قوی . و خوشحالم که درصد رسیدن به هدفمون خیلی بالاست .

کلا از وقتی با چستر آشنا شدم حالم خیلی خوبه ، خیلی خوشبختم و امیدم به زندگی خیلی خیلی بالاست .

امروز چستر اولین روزی بوده که با عینک رفته شرکت و انقدر رئیسش ذوق کرده براش که من کیف کردم ، اول صبح که بهش گفته چقدر عینک بهت میاد ، 50% رفته روی تیپت و خیلی خوش تیپ تر شدی . موقع خدافظی ام گفته واقعا خیلی بهت میاد و دوبار زده به میزش که مثلا به تخته که چستر قشنگم چشم نخوره خدایی نکرده .

به چستر گفتم اگه بودم ذوق رئیسم از ذوق همه برام لذت بخش تر بود چون اصولا هیچ رئیسی برای کارمندش این طوری ذوق نمیکنه اونم کارمند همجنس خودش و این طوری هم ازش تعریف نمیکنه .

خلاصه که من هنوز سراپا ذوقم برای چستر .چستر جون منه ، خدا نگه دارش باشه .

چیه این سیگار که انقدر حال آدمو بهتر میکنه ؟انگار خوشی آی آدمو تثبیت میکنه ، حس خوبی بهم میده سیگار کشیدن . 

فرانسوی آ وقتی میخوان بگن حالت چطوره میگن چطور پیش میروید ؟ حالا شما چطور پیش میروید؟

 

 


دیروز خواهری اومد خونمون ، دلش پر بود از همه جا و میدونستم وقتی برسه قراره سیل خونمون و ببره :( خونه رو آماده برای مهمون داری کردم و منتظرش نشستم .

داشتم فکر میکردم چیکار کنم که فکرشو از غصه هاش دور کنم که رسید .

گرم صحبت و چای و شیرینی بودیم که به خودم اومدم دیدم مدت ها از زمانی که اومده میگذره و تونستم با مسائل روز خاورمیانه و آمریکا و کره شمالی و جنوبی و خلاصه اطلاعاتی که راجبه بیشتر کشورهای مطرح دنیا به دست اوردم سرشو گرم کنم . 

و این خیلی جالبه که مشکلاتی که توی جامعه هست و همه ی افراد و درگیر کرده میتونه آدم از مشکلات خودش هر چند بزرگ دور کنه .

شام پاستا میگو با سس آلفردو درست کردم و در عرض نیم ساعت آشپزخونه تبدیل شد به حجم انبوهی از ظرف . چی میشد این ظرفا خودشون شسته میشدن ؟

بعد از شام فیلم 50 طیف خاکستری رو دیدیم و خب خیلی خاک بر سری بود اصلا توصیه اش نمیکنم .

و بعد شد امروز .

صبحانه خوردیم و انیمیشن فوق العاده ی آواز دریا رو دیدیم . چقدر دوسش  داشتم این انیمیشن و ، چقدر زیاد .

چستر مشغول درس خوندن بود که صدام کرد و گفت چشام درد گرفته ، از اونجایی که چند شبم هست میگه سر درد داره بهش گفتم که نظرت راجبه عینک چیه ؟ و حدود دوساعت بعدش در حال پوشیدن عینکای مختلف و امتحان فریم های متنوع داشتم قربون صدقه اش میرفتم . راستش عینک گرد فوق العاده بهش میاد . وقتی نگاهش میکردم یاد انیشتین می افتادم . هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی چستر عینکی بشه و حتی عینکی باشه که بهش بیاد . چون اصولا عینک به همه ی آدما نمیاد .

خلاصه که ی فریم طوسی بسیار زیبا خریدیم . انقدر قشنگ و جذاب میشه با اون عینک که من اصلا مردم براش .

البته بگم که چند وقت پیش رفته بود چشم پزشکی و گفته بودن که چشاش خیلی کم ضعیفه ولی چون نمره اش کم بود فکر نمیکردیم خیلی عینک لازم باشه که امروز فکر کردیم شاید علت سردردای چند روزاش بخاطر مطالعه ی زیادش باشه و بهتر باشه که از عینک استفاده کنه .

ساعت حدودای 5 بود که خونه ی مامانم اینا مشغول دیدن فیلم تختی بودیم . خیلی فیلم خوبی بود و خیلی دوسش دارم . حس خوبی بهم داد تماشای فیلمش .

بعد از فیلم به طور سر بسته مسئله ی مهاجرتمون و اعلام کردم و با غیر قابل پیش بینی ترین واکنش ممکن روبه رو شدم !

آنقدر سرد و خشک بود که یه آن قلبم شکست . بغض راه گلومو بست و اگه خودمو مشغول تهیه شام نمیکردم حتی اشکام سرآزیر میشدن .

به خواهرم گفتم خودتون و آماده کنید . گفت ما برای چی ؟ تو میخوای بری تو باید خودتو آماده کنی از ما دور بشی . گفتم خب بالاخره دلتون تنگ میشه من همش اینجام و قراره دیگه نباشم . گفت تو دلت بیشتر تنگ میشه تا ما ، ما اینجا همه پیش همیم و این تویی که میخوای تنها بشی  .

یه جوری حق به جانب و بدون احساس حرف میزد که انگار من موظفم که تا ابد پیش خانوادم باشم و اگه قراره برم از پیششون پس دارم از وظیفه ام تخدی میکنم .

حتی ذره ای شور و شوق برای پیشرفتی که در انتظار زندگیمونه توی چشاش مشاهده نکردم . حتی یه ذره ذوق که وای چقدر خوب .

چستر چند وقت پیش این پیش بینی رو کرده بود . گفته بود که خانواده ات واکنش چندان خوبی نشون نخواهند داد از شنیدن این خبر . اما خب من حتی فکرشم نمیکردم با همچین واکنشی رو به رو بشم . تازه این خواهرم میشه گفت روشن فکر ترین و فکر باز ترین عضو از خانوادمه . و واقعا رفتار بقیه دیگه برام خیلی غیر قابل پیش بینی خواهد بود .

قرار بود وقتی ویزامون آماده شد به خانوادم بگم . اما با خودم فکر میکردم بخاطر وابستگی که به من دارن حتما خیلی ناراحت خواهند شد و بهتره که زودتر بهشون بگم . اما امروز واقعا ناامید شدم . خیلی هم ناامید شدم .

همیشه آرزوم بود که خانواده ای داشته باشم که برای پیشرفت کردنم تلاش کنن و از اتفاقای خوبی که برام می افته خوشحال و مفتخر باشن . اما امشب مطمئن شدم که اصلا پیشرفت من براشون مهم نیست . همونطوری که خودشون سالهاست پیشرفتی نکردن و توی زندگیشون درجا زدن . انگار دید دیگه ای نسبت به این زندگی ندارن و این خیلی غم انگیزه .

خلاصه که خیلی غمگینم امشب و جز اینکه اینجا بنویسم کسی و ندارم تا براش حرف بزنم . البته با چستر صحبت کردم و چستر سعی کرد دلداریم بده . اما خب بعضی دردا بعضی بغضا دردای گذشته و بغضای گذشتتم به یادت میاره و اونوقته که دیگه  دلداری دادن چنان مفید واقع نخواهد شد .

شبتون بخیر


اگه بخوام راجبه روزمرگی آم و زندگی که در حال گذره بگم باید خدمتتون بگم که همچنان در جنگ با خواب و بیداری به سر میبرم ، همچنان شبا تا دیروقت خوابم نمیبره و از اونور تا چشم باز میکنم میبینم ساعت 3 بعد از ظهره !! و خب چستر همچنان دلخوره بخاطر این مسئله و در تلاش تا خواب من تنظیم بشه:( که متاسفانه هنوز موفق نشده و موفق نشدم تا ساعت خوابمو شکل آدمیزاد کنم .

چند روزه دارم غذا میپزم و پیشرفت چشم گیری کردم در تداوم بخشیدن به آشپزی . من کلا خیلی غذا نمیپزم . بیشتر مواقع غذا از بیرون میگیریم یا میریم بیرون غذا میخوریم .دوران امتحانام که کلا فقط ی بار غذا پختم . چندباری چستر پخت بقیه ی شبام حاضری .

اما این چند روز که دارم مداوم غذا میپزم هر شب چستر ظرفارو میشوره . خیلی درکش بالاست اصن این مرد . حتی اگه خیلی اصرار کنم که بذار خودم میشورم اجازه نمیده و میگه تو شام به این خوشمزگی درست کردی دیگه ظرف شستن رو به عهده ی من بذار .

و خب من خیلی کیف میکنم از این رفتار چستر .

کلا چستر خیلی فوق العاده است توی زندگی ، گاهی آرزو میکنم کاش همه ی ی دنیا همچین مردی کنارشون باشه از مرد من بهتر کنارشون باشه تا طعم واقعی زن بودن و برابری بین زن و مرد رو بچشن . 

زندگی در کنار چستر خیلی خوبه چون فوق العاده روشن فکر و منطقیه و فکر خیلی بازی داره توی همه ی مسائل . خیلی خیلی آینده نگره و به نظر من تفکراتش با اکثر مردای ایرانی زمین تا آسمون فرق میکنه . 

من از زندگی مشترکی که با چستر داشتم تاحالا چیزای خیلی زیادی یاد گرفتم و به نظرم ازدواج بهترین اتفاق برای هر آدمیه . واقعا آدمو کامل میکنه و باعث رشد توی زندگی میشه . البته نه ازدواج با هر آدمی .

اگه ی روزی بچه هام این وبلاگ و خوندن ، میخوام براتون بنویسم که زندگی با پدرتون واقعا فوق العاده است و من همه چی و توی بهترین حالتش تجربه کردم باهاش . انقدر توی همه چی خوبه که روزها طول میکشه تا بخوام براتون بنویسم . فقط همینو بگم که هیچ وقت حس نکردم دارم با ی آقا بالاسر زندگی میکنم همیشه و همیشه حس کردم پدرتون از خودمه ، جزئی از وجودمه و کاملا باهاش برابرم .از همه نظر .خلاصه که مادرتون یکی از خوشبخت ترین ی دنیاست که این خوشبختی بی حد و مرز رو مدیون شوهری که  بی نظیره و بلده با یک زن جوری رفتار کنه که به زن بودن خودش افتخار کنه . البته این زن بودن که میگم توی ایران معنی داره . شاید شما هیچ وقت درک درستی از حرفای من پیدا نکنید چرا که فقط توی ایران زن ها موجودات فضایی هستند که از هیچ حقوقی برخوردار نیستند و حتی به هیچ وجه قابل مقایسه با مردان نیز نیستید چه برسه به برابری !!!!!!!!!!!!!!

دوستون دارم .گاهی دلم براتون تنگ میشه و باعث میشه ساعت ها بهتون فکر کنم . به آینده تون و کلی تصویر سازی کنم از تک تکتون و کلی بهتون افتخار کنم .من عاشقتونم .

+و بیشتر عاشق شما هستم چستر عزیزم . خدا تورو حفظ کنه برای من و بچه های آیندمون .


خب اگه آدم باهوشی باشید و مطالب من رو دنبال کرده باشیم متوجه خواهید شد که ما در مراحل مقدماتی مهاجرت به سر میبریم .

با خودم قرار گذاشته بودم که تا وقتی ویزامون نیمده و همه ی کارامون تکمیل نشده راجبه این موضوع چیزی ننویسم اما خب امشب فکر کردم شاید بهتر باشه که از همین الان که در مقدماتی ترین مراحل مهاجرت به سر میبریم شروع به نوشتن کنم از حس و حال و دغدغه هام و از مسائلی که ذهنمون رو دگیر کرده بنویسم .

خب وقتی بحث مهاجرت میاد وسط اولین و مهم ترین سوالی که پیش میاد اینه : مهاجرت به کجا ؟ کدوم کشور ؟کدوم شهر؟

 سر این قضیه اختلاف نظر بسیاری بین من و چستر وجود داره . چرا که چستر موافق صد در صد اروپاست البته به جز کشورهای اسکاندیناوی به علت سرما و برودت هوا و از همین رو مخالف صد در صد کانادا نیز هست . اما از نظر من کانادا بهترین کشور برای مهاجرته ، البته که من تاحالا به کانادا سفر نکردم اما خب طبق تحقیقاتی که انجام دادم و شرایط کانادا برای مهاجرا به نظرم بهترین گزینه است . 

اول از همه بخاطر قانون اصل خاک که اگه بچه مون اونجا به دنیا بیاد و حتی اگه خودمون هنوز شهروند نشده باشیم بچه مون شهروند میشه و این به نظر من آپشن بسیار خوبیه . که البته از نظر چستر این مسئله نباید برای ما مهم باشه چرا که ما در درجه ی اول بخاطر بهتر شدن شرایط زندگی خودمون مهاجرت میکنم نه بچه هایی که هنوز به دنیا نیمدن . که این نظر کاملا مخالف نظر منه . من بیشتر بخاطر اینکه بچه هام ی جور دیگه بزرگ شن و دغدغه ها و ترس های منو توی زندگی نداشته باشن و خیلی چیزای دیگه دل به مهاجرت دادم . در کل به نظر من بچه ام مهم تر از خودمه . هر چند این تفکر غلطه اما متاسفانه این تفکر همراه با منه که شاید در آینده تغیر کنه و تغیر کنم .

خلاصه با وجود مخالف چستر برای حتی فکر کردن به کانادا چند روزی بود که متقاعدش کرده بودم که کانادا بهترین کشور برای ماست . به جز قانون اصل خاک ، با توجه به شنیده ها و مطالبی که خوندم کانادا کشور بسیار مهاجر پذیریه ، کشوری که همه در اون از یک حق برخورداند و به دلیل اینکه جمعیت زیادی در اونجا مهاجر هستند مردم کانادا به خوبی با فرهنگ مهاجر پذیری آشنایی دارن و بسیار به مهاجرا احترام گذاشته میشه و درکل آدما همه از یک احترام یکسان برخوردارند که این مسئله به نظر من از اهمیت بسیاری برخورداره .

و سوم اینکه زبون اصلی این کشور فرانسوی و انگلیسی و اگه از کبک پذیرش بگیریم برای من که زبون فرانسه ام خیلی خیلی بهتر از انگلیسیمه و به زبون فرانسه بسیار بیشتر از انگلیسی علاقه دارم خیلی بهتره و دلچسب ترم میشه .

کم کم چستر داشت متقاعد میشد و حتی دیروز رفته بود راجبه دانشگاه ها و استادای کانادا که در حوزه ی رشته ی اون مطالعه میکنن تحقیق کرده بود تا اینکه امشب وارد پیجی شدم که راجبه زندگی در کانادا بود و صاحب پیج راجبه این نوشته بود که زمستون طولانی مدت کانادا خیلی دلگیره و حال آدمو بد میکنه به طوری که اکثر کانادایی ها به مدت یک یا دوهفته مسافرت میکنن به جاهایی که گرمتره هوا و از برف و سرما خبری نیست .تا حالشون خوب بشه و از افسردگی که نتیجه ی برف و سرمای زیاد خارج بشن . و خب خوندن این مطلب و انتقالش به چستر هر چه را که رشته بودم پنبه کرد . که خب مقصر اصلی خودم هستم .

در کل فعلا به این نتیجه رسیدیم که راجبه هیچ کشوری چه کانادا و چه کشورهای اروپایی خیلی پافشاری نکنیم و صبور باشیم تا ببینیم چی پیش میاد .

اما خب صبور بودن خیلی سخته .

فعلا دارم راجبه کشور هلند تحقیق میکنم .تا ببینم برای زندگی چطوره .

اگه شما قصد مهاجرت داشتید کدوم کشور و انتخاب میکردید و چرا .

+دارم سخت فرانسه میخونم :)) به امید روزی که فرانسه رو بهتر از زبون مادریم حرف بزنم.


جدای از تمام سردرگمی های پست قبل ، و جدای از تمام فکر و خیالایی که ذهنمو درگیر کرده امشب خوبی داشتیم .

امروز چستر حقوق گرفته بود و علاوه بر حقوق این ماهش حقوق عقب افتاده شم واریز کرده بودن براش و به همین دلیل برای من پول زیادی فرستاد و من بدون اینکه بدونم حقوق گرفته فکر کردم حتما کسی اشتباهی برام پول ریخته که چستر جان پیام دادن جهت حق و سکوت که نپرسم چقدر حقوق گرفته، این همه پول برام ریخته . نمیدونم چرا مردا انقدر علاقه دارن دریافتی آشون و از زنشون پنهون کنن .

خلاصه که همون حوالی بعداز ظهر بود که بهم پیام داد آماده شو بریم خرید . اون موقع گفتم اوکی اما موقع اومدنش به خونه بهش زنگ زدم و گفتم اصلا حوصله شو ندارم . اما خب وقتی رسید سر کوچه پیام داد داره بارون میاد بازم حوصله نداری؟ که خب بارون همیشه ی خدا حوصله ی آدمو میاره سرجاش .

رفتیم خرید و پول خیلی زیادی و حیف و میل کردیم :دییییییی . زن و شوهر استاد پول به فنا دادنیم . بعد از خرید رفتیم پارک و سیگار کشیدیم . توی هوای بارونی لذت بخش ترین کار دنیا آهنگ گوش کردن و دور دور کردن با ماشین و سیگار کشیدنه . البته که ی نخ و جفتی کشیدیم . در کل نه من سیگاریم نه چستر اما به وقتش هردومون ضف میکنیم برای یه نخ سیگار .

لحظات خوشی رو سپری کردیم باهم . بعدش هم رفتیم جیگرکی مورد علاقه ی چستر . چستر هر وقت کیفش کوکه میگه بریم بزنیم بر بدن و اون موقع است که متوجه میشی جیگر خون اقا کم شده . 

شبای خوبی رو کنار چستر سپری میکنم . حرف میزنیم ، چایی میخوریم و به آیندمون فکر میکنیم . به بچه هامون . 

مثلا دیشب تصمیم گرفتیم پسرامون و ختنه نکنیم . و بذاریم خودشون تصمیم بگیرن که با اعضای بدنشون چیکار میخوان بکنن . ما واقعا همچین حقی نداریم که راجبه بدن کسی تصمیم گیری کنیم .

خلاصه که هر شب یک دست آورد خواهیم داشت . و سعی میکنم اینجا بنویسمشون . چه میدونیم شاید در آینده بچه هامون اینجارو بخونن . البته اگه فارسی بلد باشن .

راستی هر شب کلاه پهلوی میبینم . فیلم خوبیه و آدم بعد از دیدنش حس میکنه که باید از جا بلند شه و در جهت پیشرفتش تلاش کنه . چقدر که دلم میخواد در آینده ی زن تحصیل کرده ی همه چی بلد فوق العاده باشم . چقدر که دلم میخواد مثل بلانچ فرانسوی حرف بزنم .خیلی چیزا دلم میخواد .خیلی آرزوها در سر دارم .

در کل امیدوارم آیندم طوری باشه که همیشه فکرشو میکنم و حتی فراتر از فکرهای من . تا ببینم که چه پیش آید .

شبتون بخیر 

+چسترجون چند وقته دورت نگشتم اینجا ، دورت بگردم من 

 


امشب یهویی به ذهنم رسید که اگه یه روز از ایران بریم . دلم برای کجا تنگ میشه . به یاد کدوم شهر یا کدوم  محله و خیابان می افتم و میگم وای چقدر دل میخواد دوباره اونجا باشم . قدم بزنم و کیف کنم از راه رفتن کنار آدمای اون شهر.

اولین جایی که به ذهنم اومد انقلاب بود ، دانشگاه تهران .نه توی دانشگاه بلکه دورش . راستش من اولین خاطره ام از اولین باری که تنهایی بیرون رفتم از خونه برمیگرده به همین انقلاب ، که با دوستام مدرسه رو پیچوندیم و به بهونه ی کلاس مشاوره ی کنکور ایمان سرورپور رفتیم انقلاب . دو دور ،دور دانشگاه تهران گشتیم و هی با دوستام آرزوهای قشنگ میکردیم . آرزومون بود یه روز دانشجوی دانشگاه تهران بشیم و بتونیم به جای دورش ، محوطه ی داخلش رو گشت زنی کنیم و بگیم و بخندیم . آرزویی که هیچ وقت برآورده نشد .

خلاصه اون روز با اینکه شب تلخی برام به یادگار گذاشت اما جز روزایی از زندگیمه که هیچ وقت از یادم نمیره . خنده هامون با هانی ، حرفامون ، آرزوهامون ، همه و همه اش حک شده توی ذهنم . همین الان که دارم این پست رو مینویسم به شدت دلم برای اون روز تنگ شده. برای رابطه ام با دوستام . برای علاقه ی قلبی که به هانی داشتم و الان به جز حسرت اینکه چرا رابطه مون خراب شد چیزی ازش نمونده . ولی با این حال دلم میخواد یه بار دیگه اون روز برام تکرار بشه . با وجود فاصله ی بسیارم با هانی چه از نظر فکری چه از نظر قلبی و حسی .

دومین جا تئاتر شهر تا انقلابه . من عاشق اون خیابونم .خاطرات زیادی دارم از اون خیابون . حتی از جمهوری تا انقلاب . با دوستای زیادی تو این خیابونا قدم زدم و حرف زدم و چیزای زیادی آموختم که توی زندگیم بسیار تاثیر گذار بوده.

سومین جا گرگانه . گرگان و خیلی دوس داشتم . شهر بسیار دلنشینه ، آدماش حس خیلی خوبی بهم دادن ، حسی که بعد از مدت ها هنوز توی ذهنم هست و با فکر کردن بهش قلبم رو سرشار از دوستی میکنه .

دبیرستانم . دبیرستانی که پر از خاطره است برام ، پر از روزای خوب ، دوستی های به درد بخور و تجربه های ارزشمند و تغیرات دلچسب . واقعا دبیرستان برام جای سرنوشت سازی بوده . همواره از فکر کردن به دوران دبیرستانم و اتفاقات اون روزا حالم خوب میشه. دوستی  هایی که خیلی ناب و دست نیافتنی بود .

و موزه هنرهای معاصر که داخل پارک لاله است . 

و البته خیابون گردی هایی که با چستر داشتیم . که بیشتر انقلاب و ولیعصر و گاهی چمران و قلهک و جردن بوده . بام تهران هم برام به یاد موندنیه . اون شبی که خواهرم بیمارستان بود و من به بهونه ی بیمار همراه بودن ساعت 12 شب با چستر رفتم بام تهران و تا ته تهش رفتیم و کلی از اینده باهم حرف زدیم . آینده ای که الان توشیم . همبرگر خوردیم و مثل همیشه آخرین تیکه از همبرگرم برای چستر شد .چرا که عشق من به چستر این طوری که من سیر شدم تو بقیه شو بخور :)) 

من عاشق خاطره بازیم 

بیاید امشب یکم خاطره بازی کنیم :)))

 

 


آرزو های بزرگ داشته باشید 

و از آنها دست نکشید 

همه امور مهم 

به دست کسانی انجام پذیرفته است

که از آرزوهای بزرگ خود دست نکشیده اند 

 

اسکاول شین

 

+ چستر میگه یه هدف و توی زندگیت انتخاب کن و به خودت قول بده که بهش برسی ! هر طور شده . فکر کن پای آبروت درمیونه و اگه به هدفت نرسی ، اگه وسط راه جا بزنی ، اگه خسته بشی ، تنبلی کنی ، ناامید بشی آبروت میره . آبروت پیش خودت میره . دیگه نمیتونی روی خودت حساب کنی . به خودت قول بده که از پسش برمیای . که قابل اعتمادی برای خودت که اگه ی چیو بخوای هر طور شده بهش میرسی ، مثل من که تورو میخواستم و بهت رسیدم .

 

+ منتظرم بمونید 


امشب دلخوری ها رو گذاشتم کنار و بالاخره به اغوش گرم اسلام برگشتم :))))

واقعا رفتار عجیبی از خودم نشون دادم این چند وقت ! اونم بی دلیل . و تقریبا شبای سختی بود برای چستر ، خیلی کلافه شده بود .

خداروشکر امشب دیگه به خودم اومدم !!! به خطر افتاده بود رابطه مون .

 

+ شمام همش بینی تون میخاره ؟!!! در حالیکه تا قبل از قضیه کرونا اصلا نمیدونستید بینیتون کجا هست ؟

+ همین الان دوتا عطسه کردم . خدا به خیر کنه

+ داماد خاله ام مشکوک به ویروس کروناست و هنوز جواب آزمایشش نیمده !

+ دیشب تا خود صبح بیدار بودم ! یعنی تا ساعت 9 صبح و Friends دیدم . دوباره شروعش کردم و تا صبح 6 قسمتشو دیدم . بی وقفه .

+ علاوه بر سریال This is us و Friends یه سریال دیگه رو هم میبینیم به اسم Westworld . و باید بگم که فوق العاده است و شدید پیشنهاد میشه .

+ آهنگ خوب بهم معرفی کنید پلیز

+ چستر تو خیلی پرفکتی :)) ماچ بهت از اینجا 


+ باید یاد بگیرم وقتی کاری رو برای چستر انجام میدم که باعث خوشحالی یا لذتش میشه از ته دل باشه . باید بی چشم داشت باشه . نباید توقع داشته باشم همون کارو چستر برام انجام بده . نباید با فکر‌ به اینکه تا حالا چستر این کارو برای من نکرده حس خوبمو از دست بدم . 

البته میدونم که چقدر سخته و چقدر تمرین لازم داره بی توقع لطف و محبت کردن .

+ من بی شک عاشق سریال This is us شدم ، چقدر خوبه این سریال . چقدر زن و شوهرا باهم خوبن . چقدر همه چی توی فیلم در عین سادگی قشنگه . 

+ یکی از رفقای قدیمیم بی هوا برام عکس فرستاده و نوشته عکسای جدیدم رسید به دستم . یه آن حس خوبی بهم دست داد . اینکه حس کرده من انقدر دوستش هستم که بی هوا عکسشو برام بفرسته خیلی برام قشنگ بود ‌‌‌. خودم خیلی وقته این کارو انجام ندادم . چون حس میکنم واقعا دوستی رو ندارم که برام ذوق کنه و از خوشحالی من خوشحال بشه .

+ در آخر دلم گرفته و کم مونده بزنم زیر گریه . کلا روز دلگیری داشتم ، هر‌چند چستر از وقتی که از سرکار اومد سعی کرد شب خوبی رو برام بسازه . و کمک کرد تا شام بپزیم و با وجود اینکه خسته شده بود از سریال راضی شد ۶ قسمت سریال ببینیم . اما الان که رفته بخوابه باز دلم گرفته . خیلی هم دلم گرفته .

+باید با چستر راجبه ی سری مسائل حرف بزنم ، باید حرف بزنم ، باید .


چستر قشنگم خیلی وقته برات ننوشتم ! خیلی وقته پستی اینجا فقط برای تو به ثبت نرسیده .

امشب میخوام دوباره مثل قبلنا برات بنویسم ، بنویسم که چقدر این روزا درمانگری ، چقدر میون این همه استرس آرامش بخشی برای ذهن و روان من . چقدر حالم کنارت آرومه .

نگاهت موج دریای شماله ، دلم میخواد که غرق این نگاه شم

چشای تو خلیج تا ابد فارس الهی من فدای اون چشا شم 

تن تو تخت جمشید عزیزم دلت زاینده رود عشق و احساس 

کنار تو ندارم درد غربت تو باشی سرزمین من همین جاست 

چه تصویر قشنگی داره این عشق 

شبیه مستی تو شعر خیام 

چقدر شیرین لحن شرقی تو

چقدر خوبه که هستی توی دنیام 

 

این متن آهنگی که همین الان یعنی 2 ساعت از نیم شب گذشته دارم بهش گوش میدم ! نشستم توی پذیری و با فکر به تو که خوابی این آهنگ و گوش میدم و دلم لبریز میشه از عشقت .

 

من از این عشق ناب آریایی 

به فصل تازه ای از خود رسیدم

کنار تو جهان و عاشقانه

بدون مرز و بی محدوده دیدم

سبک بال و رها و شاد و آزاد

یه ابر عاشقم رو شونه ی باد

چنین احساس خوبی رو عزیزم

حضور مهربون تو بهم داد 

 

و فقط خدا میدونه چقدر این آهنگ حرف دل منه ! انگار متن ترانه رو من نوشته باشم برای تو . انگار که این شاعر جای من بوده ، انگار که یکی عین تو کنارش بوده و تموم حس های نابی رو که تو به من هدیه دادی توی زندگی یکی به شاعر این ترانه هدیه داده قبلا . 

نمیدونی که چقدر خوشحالم از اینکه توی دنیای منی ، از اینکه انقدر زندگی من با تو آرومه . این آرامشی که کل وجودمو در برگرفته بهترین هدیه ای که تو بهم دادی تا حالا . ارامشی دست نیافتنی که حتی اگه دنیای پیرامونم منفجر هم بشه از جاش ت نمیخوره ، چسبیده به دل و روح و روانم و نمیذاره تو هیچ شرایطی بهم ریخته بشم و نمیذاره هیچ چیزی توی دنیا از یه حدی بیشتر دلخورم کنه . این با ارزش ترین محبت دنیاست که عشق به من داده که حضور تو ، توی زندگیم باعثش شده .

منی که تو خانواده ای پر تنش بزرگ شدم و از بچگیم با انواع تنش ها روبه رو بودم بدون ذره ای آرامش قدر این ارامش و میفهمم ! قدر تو رو میدونم ، قدر زندگیمون و ، عشقمون و .

 

میدونی تو به جز آرامش چیزای با ارزش زیادی به من هدیه دادی ، به من یاد دادی که میتونم خیلی فراتر از خودم باشم و باید خودمو باور کنم به من یاد دادی که قرار نیست با ازدواج زندگی شخصیم تحت تاثیر قرار بگیره اونقدر که خودمو فراموش کنم . قرار نیست خودمو وقف تو و خونه داری و در آینده بچه داری کنم . اینکه همش بهم یاد آوری میکنی که من تازه 23 سالمه  و تازه اول راهم و هنوز میتونم خیلی پیشرفت کنم توی زندگیم و کلی موفق شم و به همه ی ارزوهام برسم خیلی برام قشنگه . اینکه امشب بعد از تعریف کردن از زندگی اون دختر 21 ساله ای که توی فرانسه درس میخونه بهم گفتی وقتی رفتیم توام اونور عکاسی میخونی توی دانشگاه و یه عکاس معروف میشی خیلی برام قشنگ بود . تو همیشه این طوریی ، تو اوج ناامیدی و شاید حسرت یه حرفی میزنی که انگار قلبم منفجر میشه از نور امیدی که به واسطی ی حرف تو دلم رو روشن کرده . 

 

تو همه جوره جوری با من ! همه جوره و این دقیقا پاداش همون کار خوبیه که یه وقتی ی گوشه ای از زندگیم بدون هیچ چشم داشتی انجام دادم . تو یه جایزه ی با ارزشی که خدا به من داده تا منو تشویق کنه برای بهتر زندگی کردن ، تو کنار منی تا خدا بهم بفهمونه ببین دختر تو لیاقتت همچین مرد خوب و خفن و فوق العاده ای ! تو لیاقتت همچین زندگیی . همچین ارامشی همچین عشقی همچین سوپرایزای وقت و بی وقتی . تو لیاقتت اینه پس خوب زندگی کن پس یه طوری پیش برو که همه بفهمن لیاقتشو داشتی . 

 

من لیاقتتو دارم ! قول میدم که از اینکه کنار منی و همسر منی و تاج سر منی در آینده خیلی خیلی افتخار کنی . قول میدم منو به همه ی دنیا نشون بدی و بگی اون خانوم خوشگله زن منه ها . 

 

دوست دارم عزیز تر از جونم 

 

 

با اینکه این روزا خیلی نگرانتم از بابت اینکه سرکار میری و از بابت این کرونا که دنیای همه رو تحت شعاع قرار داده اما بیا نترنسیم از هجوم ابرای تیره . ما بالاخره از پس این کرونا برمیایم و یهو به خودمون میایم میبینیم که نه تنها غول کرونا رو شکست دادیم بلکه مراحل مهاحرت رو هم پشت هم گذاشتیم و توی هواپیما به روزایی که سپری کردیم فکر میکنیم و کیف میکنیم از صبوری و تحمل و عشقمون به همدیگه. 

 

منو دورت برگردون ، منو از تب بسوزون 

برقصون و بچرخون 

 

+ چقدر این پست رو دوست دارم :)

 

 


خب خب خب !

میبینیم که برگشتم به روزهای قبل از مسافرتمون !

به روزهایی که شبهارو تا صبح بیدار بودم و از اونور تا 4 بعدازظهر  توی تخت خواب خرو پف میکردم .

با اینکه این وضعیت ، وضعیت مناسبی نیست اما واقعا برام دوست داشتنیه . واقعا لذت میبرم از شب بیداری و تا لنگ بعدازظهر خوابیدن .

هر چند شاید به وضعیت ایمنی بدنم ضرر برسونه اما خب کیفش برام از اهمیت بیشتری برخورداره .

ی طوری شده وضعیت مملکت که فقط برام مهمه از الانم لذت ببرم از همین الانم .

 

امشب ی سریال و شروع کردیم به اسم This is us که میتونم بگم یکی از بهترین سریالای زندگیمه بعد از فرندز البته. تقریبا عاشقش شدم . بسیار دلچسبه و آدم با دیدنش حالش خوب میشه ، هی لبخند میزنه و با خودش میگه چه قشنگ .اگه ندیدید حتما تماشاش کنید که واقعا کیف میکنید از سپری کردن وقتتون با این سریال .

 

دیشب طی نت گردی شبانه ام با دختری آشنا شدم ، 21 ساله دانشجوی سینما و تیاتر دانشگاه سوربن فرانسه !

انقدر این دختر خفن و خوب بود که دلم میخواست همه ی پستاشو بخورم ! همه ی عکساشو ! همه ی همه شو .

و راستش یه کمم بهش حسادت کردم بخاطر این همه استقلالش ، بخاطر اینکه توی سن 19 سالگی تنهایی رفته فرانسه ! 

زندگی بعضی ا خیلی بهم انگیزه میده ، انگیزه ی قوی بودن ، تلاش کردن و امید داشتن .

 

حالم خیلی خوبه الان :)))

و بیشتر از همیشه به آینده امیدوارم ، به زندگیم ، به مهاجرت ، به چستر ، به به دنیا اوردن 4 تا بچه :))))  و البته به اینکه بلاخره میتونم مثل بلبل فرانسه حرف بزنم . من میتونم ، میدونم که میتونم 

 

برم زبان بخونم و بعدش کتاب زیبای قشنگمو 

میدونید دارم روزی نیم ساعت تا َیک ساعت کتاب میخونم ؟

و میدونید که حالم با خودم بهتره؟

 


خب اینکه در حال حاضر مشغول خوندن کتاب "مسیح باز مصلوب " اثر نی کازانتزاکیس هستم .

این آقای نی کازانتزاکیس نویسنده ی فوق العاده یونانی هستند که فقط بخاطر یک رای جایزه ی نوبل رو از دست دادن ! و شاید اگر جایزه ی نوبل گرفته بود انقدر نامش نا آشنا نبود .

خوبه که با وجود دلهره ها و نگرانی ها میتونم کتاب بگیرم دستم و متمرکز بشم روی کلمات .

روزگار عجیبی رو پشت سر میذاریم .

از یک طرف خانواده ام هستند که به طور جدی به قضیه ی کرونا نگاه نمیکنند و از طرف دیگه چستر که هر چی بهش میگم سرکار نرو گوش نمیده و میگه که اگه نره اخراج میشه ! و در جواب من که میگم اخراج بشی مهم نیست بعد از تموم شد این کرونا یه شرکت بهتر کار پیدا میکنی بی اعتنایی میکنه و تصمیم داره منو دق بده !

با وجود اینکه تمام نکات بهداشتی رو رعایت میکنه اما من واقعا نگرانشم . دلم میخواد بشینه ور دل خودم و تا این قضیه ختم به خیر نشده از خونه بیرون نره !

خودمم چهار روزه از خونه بیرون نرفتم و قصد دارم حالا حالا از خونه نشینی لذت ببرم ! البته اگه جناب چستر بذاره !

پسرخاله ی پدر در قم به علت کرونا فوت شده !!!!!!

دلم نمیخواد بهش فکر کنم اما ی طوریه که انگار از رگ گردن به ما نزدیک تره .

یه حالی دارم ، دنیام توی خلسه است انگار به همه چی بی تفاوت شدم .! 

دلم روزای عادی میخواد .نه حتی روزای خوب ، فقط عادی ، بدون خبر بد

 

امیدوارم همه در پنهاه باشیم از این ویروس کرونا و به سال بعد راه یابیم !

 

+ چرا نمیتونم با انرژی باشم مثل قبل ؟

+الان متوجه شدم امشب شب آرزوها بوده !!!!! آرزو میکنم سال دیگه این موقع هلند باشیم .


مهمونی بودیم !

فضای خونه برام ناشناس بود اما بیشتر شبیه تصویرهایی که از بچگیم توی ذهنم نقش بسته بود ، بود.

میدونستم که خونه ی خودمون نیستم ! 

شب بود .

همه خواب بودن و من به وقت بی خوابی رفتم توی آشپزخونه تا مسواک بزنم ! آخه عادت دارم همیشه توی ظرف شویی مسواک میزنم .

یکی از گلای مورد علاقمم اونجا بود . کنار ظرف شویی .

همه چی سیاه و سفید بود ! حتی گلم رنگ نداشت اما آشپز خونه سفید بود . پر از نور سفید .

موقع مسواک زدن ، گیاه زیبام که ساقه های بلندی داره مثل ی گربه که خودشو میچسبونه بهت و لوس میکنه خودشو برات برگای بزرگ و پهنشو آورد توی صورتم !

داشتم مسواک میزدم اما برگ های گیاهم اومده بود توی صورتم و نمیذاشت کارمو بکنم 

کم کم برگها دور گردنم پیچیده شد .

به خودم که اومدم ساقه های گیاه شده بودن طناب دور گردنم و سعی داشتن منو خفه کنند !!!!

لحظه های آخرم بود و چشمام داشت سیاهی میرفت .

که بالاخره موفق شدم گیاه رو از خودم جدا کنم 

اما همون لحظه ساقه ی گیاه شکسته شد

وقتی ساقه شکست و از گردنم جدا شد همون موقع برگ جدیدی سبز شد  !و برگ قبلی ازش جدا شد.

 

 

از خواب که پریدم گیج و منگ بودم .

همون موقع سرفه هایی خشک کردم و نگران از خوابی که دیدم و سرفه هایی که کردم دوباره به خواب رفتم .

 

نمیدونم تعبیرش چی میتونه باشه اما خواب جالبی بود برام ! 

 

خواهرم میگه بعضی خوابا به مرور زمان تعبیر میشه ! واقعا دلم میخواد ببینم این خوابم قراره چطوری تعبیر بشه توی این دنیا .


خیلی وقت بود میخواستم بیام و راجبه بهترین سورپرایز زندگیم بنویسم هی وقت نمیشد .

چند وقت پیش که روز زن بود و ما خونه ی مامان خانوم اینا دعوت شده بودیم ! صبح چستر بهم پیام داد کادوی روز زن رو فردا شب بهت میدم !

منم کلی کنجکاو شدم که چیه کادوم ؟! آخه اصلا قرار نبود چستر چیزی برام بگیره دیگه نهایت دوتا شاخه گل رز .

هر چی ازش پرسیدم که چی گرفتی برام هیچی نمیگفت ! هی میگفت سورپرایزه و فردا میفهمی .

منم دیگه گفتم اوکی و بیشتر اصرار نکردم اما خودش هی پیام میداد هی ذوق میکرد برای کادویی که برام گرفته مثلا ی پیام بهم داد خوشحالیه تو برای من خیلی ارزشمنده حتی بیشتر از خوشحالیه خودم ! یا هی میگفت کاش امشب میرسید دستم تا جلوی خانواده ات بهت میدادم ! هیم ایموجی آی شادی و رقص و خوشحالی میفرستاد برام . 

من دیگه داشتم خل میشدم از یه طرف نمیگفت چی برام خریده ، هی میگفت نپرس . از یه طرفم با پی ام دادناش کنجکاوی منو تحریک میکرد .

دو ساعت گذشت دوباره پی ام داد کادوتو عشقه !!!خیلی خوشم میاد ازش !!!

به قول خودش میخواست شورشو زیاد کنه . که واقعا هم شورش خیلی زیاد شده بود . کلا فکرم درگیرش شده بود .

یه پی امم داد که کادوی تو از 1000 تا ps4برام لذت بخش تره !

دیگه من گفتم حتما برای گوشی خریده اونم آیفون ! همون مدلی که میخواستم .  کلی ذوق زده شده بودم توی خیال خودم که یهو پی ام داد البته گرون نیست کادوت ولی ارزش معنویه زیادی داره !!!!!!!!! 

یعنی ذوقم تموم شد یهو ! و فکرم خیلی بیشتر درگیر شد که یعنی چیه که هم گرون نیست هم خیلی ذوق داره هم خیلی خوشم خواهد اومد ازش ؟!

دیگه هیچی نگفت تا اینکه ی اسکرین شات از دیجی کالا فرستاد برام که توش جزییات سفارش رو نوشته بود و فقط مشخص بود که سه تا وسیله است در سه رنگ مشکی ، سورمه ای ، مشکی .

با دیدن این عکس فکرم کاملا منحرف شد از تمام چیزایی که فکر میکردم برام خریده باشه . 

تنها چیزی که به ذهنم میرسید جوراب بود !

خلاصه که آخرش قرار شد پیرینت بگیره از صفحه ی سفارش دیجی کالا اونو شب بهم هدیه بده .

موقعی که پاکت هدیه رو بهم داد و موقعی که بازش کردم و با برگه ای که روش مشخصات یه دوربین کانن نوشته شده بود روبه رو شدم دقیقا روی ابرا بودم . آنقدر ذوق کردم آنقدر ذوق کردم که پاهام سست شده بود .حتی نمیتونستم روی پاهام بایستم . و حتی نمیدونستم الان باید چیکار کنم و خوشحالی بی حد و مرزمو چجوری نشون بدم !

فقط چسترو بغل کردم و هزار بار ازش تشکر کردم . این بهترین هدیه ی زندگیم بود . بهترین چیزی که تاحالا هدیه گرفته بودم . 

من همیشه عاشق عکاسی بودم و هستم . همیشه ام خواهرم میگفت برات میخرم دوربین ولی هیچ وقت نشد که بخره . چستر کسی بود که بالاخره منو به آرزوم رسوند .

خلاصه که اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود و از شدت ذوق تا صبح تو فکر دوربینم بودم و اینکه چه عکسایی باهاش بگیرم :)))

چستر واقعا فوق العاده است . 
آنقدر فوق العاده که قابل وصف نیست .


خب مثل اینکه روزگار بر وفق مراد نبود و من سرافکنده از دنبال کردن هدفم دوباره برگشتم .

و خب الان با سوال اینکه چی شد برگشتی مواجه هستیم و در جواب باید بگم که اومدم تا بنویسم که چه بر من میگذره و چه بر من گذشته تا اگه خدایی نکرده کرونایی شدم و خدایی نکرده تر از دنیا رفتم چیزی از من بمونه .

اول که به سرم زده شروع کنم به نوشتن کتاب ، کتابی که از سالهای دور توی ذهنم هست و همیشه منتظر یه اتفاق یا یه تغییر توی زندگیم بودم تا نوشتنش رو شروع کنم . بیشتر گذاشته بودم برای وقتی که سن میاد به سرم . مثلا وقتی که 45ساله میشم . فکر میکردم که توی اون سن به قدر کافی تجربه کسب کردم و به قدر کافی دنیا دیده شدم که بالاخره بتونم ی کتاب بنویسم . اما خب متاسفانه و دست بر قضا  خیلی فکر نمیکنم که تا 22سال دیگه زنده بمونم که بتونم 45 سالگی شروع به نوشتن کتاب کنم و بهتره که دست بجونبونم تا وقت هست و تا توی این جنگ کرونایی که به نظرم جنگ جهانی سوم هست زنده هستم و سلامت شروع به نوشتن کنم .

دوم اینکه امروز یه توییت خوندم نوشته بود ی کانال تلگرام بزنید و شروع به نوشتن کنید ، هر چی بهتون گذشته و هی چی که فکرتون رو درگیر کرده رو توش بنویسید و بعد آدرسش رو توی ی توییت بنویسید و تاریخ انتشار توییت رو بزنید دو هفته بعد . که اگه خدایی نکرده از دنیا رفتید چیزی از شما بمونه . همین که این توییت رو خوندم تصمیم گرفتم بیام سراغ بلاگم و دوباره شروع به نوشتن روزمره هام کنم . عجیبه اما واقعا حس اینکه شاید مدت زمان کمی زنده باشیم ذهن تموم آدمارو درگیر کرده .

به هر حال اومدم تا دوباره بنویسم .

دلم برای بچگی آم تنگ شده  برای اولین بلاگم برای روزایی که سال به سال میگذشت و انقدر مسیر زندگی همراه بود که نگران هیچ چیزی نبودیم جز امتحانات پایان ترم مدرسه !

درمورد ویروس کرونا واقعا به این موضوع معتقدم که این ویروس کاملا برنامه ریزی شده است و آغاز جنگ جهانی سومه . و شاید بدترین جنگی که بشر به خودش دیده . فقط میتونم امیدوار باشم که تلفات کمی داشته باشیم ما توی این جنگ ، جنگی که زنده موندن و مردن جاشو به برد و باخت داده . 

فقط الان خوشحالم که مادر نیستم و البته کمی هم دلگیرم که حس مادر شدن و فرزند داشتن رو تجربه نکردم . آخ که فقط خدا میدونه چقدر بچه دوست دارم و چقدر دلم برای بچه ها پر میزنه . 

شما چیکار میکنید توی این روزا؟

من که خودم رو قرنطینه کردم توی خونه و تصمیم دارم فقط بنویسم و کتاب بخونم و شاید زبان ! 

مواظب خودتون باشید . امیدوارم همه در امان باشیم از این جنگ و از این کرونا .

 

راستی شما هم همش توهم کرونا دارید؟ من که همش یا سرم درد میکنه یا سرفه میکنم و همش با خودم میگم خب دیگه تموم شد ارغوان خانوم شمام کرونایی شدی !!! دیوانه شدیم رفت.


دوست دارم زن

تو خیلی خفنی

و خیلی خفن تر خواهی شد

من بهت ایمان دارم

یه روزی به همه ی آرزوهات میرسی

به تک تک آرزوهات 

و یه نگاهی بهشون میندازی

و با یه لبخند گرد به خودت میگی دیدی تونستی؟

دیدی کاری نداشت؟

دیدی از پسش براومدی؟

دیدی چقدر قوی و با اراده ای ؟

چقدر خدا دوست داره؟

چقدر همه چی بر وفق مراده؟

 

دیدی چشم به هم گذاشتی دنیات پر از نور شد؟

دیدی تموم شد کرونا؟

تموم شد غصه ها؟

ایران شد بهترین سرزمین دنیا؟

 

دیدی چقدر حالت خوبه همیشه؟

چقدر قشنگ میخندی؟

چقدر از ته دل؟

 

دیدی دنیا چقدر قشنگه؟

 

+ یکمم قربون صدقه ی خودم برم دلم واشه :))))))


بهتون گفته بودم عاشق وقتاییم که قبل از خواب با چستر سپری میکنم؟ دوتامون دراز کشیدیم رو تخت و خیره به سقف به رویاهامون فکر میکنیم و راجبه رویاهامون حرف میزنیم . 

و بعد از اینکه خواب چشمای چستر و در برمیگیره و دیگه حس و حال حرف زدن نداره میگه : خب دیگه نازیم کن بخوابم ! ( و من با خودم فکر میکنم همه ی مردا انقدر لوسن برای شون یا فقط چستر من این طوریه و بدون اینکه با ناخن روی کمرش نقاشی نکنم خوابش نمیبره ! )

امشب بعد از اینکه گفت نازیم کن بخوابم ،خودمو زدم به خواب و گفتم امشب تو نازیم کن ! و همزمان که نازیم میکنی برام لالایی بخون .

لازمه بگم که استعداد لالایی خوندن توی چستر تقریبا نزدیک به صفره !

بعدش که نوبت من شد که نازیش کنم و لالایی بخونم چستر گفت صدات امتیاز کامل رو میگیره اما باید رو متن لالایی آت کار کنی .

خلاصه که اومدم امشب چندتا لالایی بنویسم برای فرزندانم و بابای فرزندانم تا باشد که رستگار شوم .

 

لالا لالا لالا لالا بخواب دختر بخواب زیبا

بخواب جانم بخواب دریا

بخواب تا خواب خوب بینی

توی رویاها گل چینی 

 

لالا لالا لالا لالا بخواب دلبر بخواب جانا

بخواب زیبا بخواب دنیا

بخواب تا توی رویاها

ببینی بهترین خواب ها 

 

 

فکر کنم این افتضاح ترین لالایی دنیا باشه ! ولی به عنوان اولین لالایی ثبتش میکنم . و سعی میکنم هر شب یه لالایی بگم .

 

 

+ دارم بتهوون گوش میدم . باید بگم یا خود خدا چقدر خفنه موسیقیاش

+ چرا دلم میخواد یه عالمه حرف بزنم ولی حرفی نیست؟

+ اینستاگراممو پاک کردم ! باید به خودم ثابت کنم معتاد نیستم .

+طالع شما بسیار درخشان و نورانی است به زودی به شما قول میدهم شاهد موفقیت را در آغوش خواهی گرفت .

+ راستی من خودمو خیلی دوست دارم ! گفته بودم قبلا؟


میخوام از صبحم شروع کنم ! از ساعتای نزدیک هفت صبح که یهو به طرز وحشتناکی احساس گرسنگی به سراغم اومد و از اونجایی که هنوز فکر میکردم نی نی دارم توی شکمم برای اول بار از خواب بیدار شدم و رفتم یه موز خوردم ! گفتم نکنه بچه ام گرسنه باشه بعد نیاز به غذا داشته باشه بعد من همین طوری بی تفاوت ازش بخوابم خدایی نکرده بچه ام عقب مونده بشه !!!!!! ( واقعا خلم )

 

بعد از اینکه یه چی خوردم نشستم کنار گلام و به این فکر کردم که اتاق بچه مو چجوری تزیین کنم ! و چه چیزایی براش بخرم و چه رنگ پرده ای برای اتاقش انتخاب کنم و کمد و تختش و از کدوم مدلا بگیرم بهتره ! و در عرض نیم ساعت کل اتاق خوابشو چیدم توی ذهنم ! 

 

دیگه انقدر به تک تک لحظه هاش فکر کردم که داشتم به دوران دبیرستانش میرسیدم :)))))))) یهو به خودم اومدم گفتم نکنه خل شدم و چستر راست میگه اصلا خبری از بچه نیست؟ 

این شد که رفتم سراغ حافظ ! ( من خیلی میونه ی خوبی با حافظ ندارم چون که یه خواهر دارم که میشه بهش گفت حافظ باز ! به طوریکه میخواد از خیابون بره اونور یه تفعل میزنه ببینه حافظ چی میگه :)  و به همین حافظ توی کل زندگی 20 بارم حافظ باز نکردم . اما هر بار حافظ گرفتم واقعا دقیق جواب داده و اون اتفاق افتاده یا نیوفتاده !)

 

نیت کردم که حافظ من باردارم یا نه ؟ و بیشتر توی ذهنم این بود که حتی اگه باردار نبودم بعد از کرونا اقدام کنیم و بیخیال مهاجرت و اینا بشیم ! و به جاش بچه داری کنم :)))))) 

 

که جناب حافظ فرموندن :

 

 

خب من پشام فر خورد از این تعبیر درست و دقیق ! واقعا الان موقعیت بچه دار شدن رو نداریم و من فقط از روی عشق به بچه دلم له له میزنه برای بچه داشتن درحالیکه نه به نفع بچه است نه خودمون . ولی خب تا دلتون بخاد خانواده ام عشق میکنن با بچه دار شدنم و تقریبا آرزوهاشون برآورده میشه :)))))))))

 

خب بعد از خوندن این فال یکم حالم خوب شد که خداروشکر حافظ هست تا باهاش حرف بزنم و جوابمو بده . بعدش یه نیت دیگه کردم و با بهترین تعبیر فالی که توی زندگیم گرفتم روبه رو شدم :

آنقدر این تعبیر و خود شعر خوب بود که تموم نا امیدی هایی که بخاطر کرونا و وضعیت کشور و همه اتفاقات بد به دلم افتاده بود از دلم رفت و به امید تبدیل شد ، به یه لبخند گنده روی صورتم . آنقدر گنده که نمیتونستم از بین ببرمش و حتی دلم میخواست چسترو بیدار کنم و براش بخونم که حافظ چه نویدی داده :)))))))))) اما خب دلم نیمد دیشب کم خوابیده بود و کلافه بود .

 

خلاصه که خیلی ذوق و شوقم زیاد بود ، آنقدر که نتونستم زیاد بخوابم و از ساعت 8تا 1 بیشتر نخوابیدم . به خیال خودم میتونم خوابمو تنظیم کتم و دیگه اوکی میشه ساعت خوابم .

تا ساعت 7 شب به زور چوب کبریت لای پلکام گذاشتن بیدار موندم ! یعنی حتی رفتم حمام و زیر دوش مشغول چرت زدن بودم ! و این مقاومت و ادامه دادم تا ساعت 7 و نیم . نیم ساعت رفتم بخوابم چستر با تلفن حرف زدو با صداش از خواب بیدارم کردم !

تصمیم گرفتم غذا بخوریم بعد بخوابم . تا ساعت 10 و نیم باز مقاومت کردم . 

و ساعت 10 و نیم دور از جونم دور از جونم عین جنازه روی تخت افتادم و دیگه توان بلند شدن نداشتم . 

تا اینکه ساعت 12 از گرمای زیاد اتاق از خواب بیدار شدم و کلی عصبی سر چستر داد زدم که چند بار بهت گفتم این پکیج و کم کن ! خوب شد بد خواب شدم !! واقعا وقتی خوابم بهم میریزه بی ادب و گستاج میشم :((((((( و هر چی ادب و احترام به چستر گذاشته بودم توی زندگیم یه دفعه به فنا میدم ! واقعا بعضی وقتا تحملم سخته . بگردم دورت چستر :))))))))

 

از ساعت 12 تا 2 غلت میخوردم و فکر میکردم رباتم ! هم خودم هم چستر و هم بابام !!!!!!!!!! و الان که روی تخت خوابیدم کسی آفلاینم کرده اما یادش رفته به خواب عمیق بفرسته منو و من کاملا هوشیارم ولی نمیتونم کاری کنم !!!!!!!

 

و الانم در خدمت شمام با بهم ریخته ترین ساعت خواب در کل دنیا .

 

دقیق کردم خارجی آ خیلی زود میخوابن شبا ! ساعت 9 - 10 . به طوری که ساعت 12 براشون خیلی نصف شب حساب میشه !!

و از اون ور  صبح خیلی زود از خواب بیدار میشن و حتما حتما میرن پیاده روی  ! چقدر لایف استایلم به خارجی آ شبیه :(((((((

 

حالا الان برم تلاش کنم شاید خوابم ببره ! واقعا نیازمندم برای اوکی شدن ساعت خوابم دعا کنید برام و از خدا بخواید که کمکم کنه !

 

 


خب خب میبینیم که حسم نسبت به اینکه نکنه مادر شدم قوی تر شده و واقعا حس میکنم یه چی تو دلم داره وول وول میخوره !

واکنشم نسبت به نی نی دار شدن :

چستر من فکر میکنم که  من نباید کار کنم توی خونه برای بچه ام خوب نیست !

چستر میگم بهتره تا مدت ها نداشته باشیم چون شاید برای بچه خطرناک باشه !

چستر میگم چایی میخورم بچه ام نسوزه ؟

چستر چطوره بذارم چاییم یخ کنه بعد بخورمش ؟

چستر چطوری از پس هزینه های بچه بربیایم؟

چستر چطوری بریم سونی گرافی و اینا توی این وضعیت کرونا؟

چستر میگم بچه به گلام دست نزنه همه شون و به فنا بده ؟

چستر فکر کن همش باید خونه رو تمیز نگه دارم تا خدایی نکرده چیزی از رو زمین برنداره بخوره 

دستمو گذاشتم روی شکمم و ولو شدم روی کاناپه ی جلوی تی وی !

میگم چستر نکنه من نباید الان خیلی بشینم؟ بهتر نیست دراز بکشم به نظرت؟

چستر در حال دیدن سریال غرب وحشی که همش بکش بکشه !

میگم چستر به نظر من بهتره این سریال و قط کنی برای بچه مون خوب نیست خشن میشه !

چستر تو اصلا چرا به بچه مون توجه نمیکنی؟

بیا دستتو بذار روی شکمم

بیا نازیش کن

چرا باهاش حرف نمیزنی اصن؟

بیا بهش بگو که خیلی دوسش داری

چستر از دور نه ، بیا سرتو بذار روی شکمم و بهش بگو که خیلی دوسش داری

چستر همون طوری که سریال میبینی دستتو بذار روی شکمم باشه و نوازشش کن که نترسه بچه

چستر به نظرت شکمم بزرگ نشده؟

چستر به نظرت دختره یا پسر؟

 

 

چستر : ببین قرنطینه با آدم چیکارا که نمیکنه !!


راستش دیشب قرار نبود راجبه شری بنویسم ، قصد داشتم راجبه پدر چستر بنویسم که شری پی ام داد و شبم به طرز وحشتناکی فناییده شد .

البته نه همه ی همه اش . 

ساعت 5 صبح بود که یه صداهایی از آشپزخونه می اومد که واقعا ترس منو برانگیخته بود و باعث شد چستر و از خواب بیدار کنم تا باهم بریم آشپزخونه ببینم که چیزی نیست و از توهم دست بردارم .

( چند روز پیش یه خوابی دیدم که تو خواب مادر دوتا بچه ام و بچه هام دو قلو بودن . وقتی برای چستر خوابمو تعریف کردم گفت منم خواب دیدم تخم کردم !!!!!! دوتا تخم !!!!!!!!!!! واقعا برام عجیب بود اینکه هم زمان باهم این خوابارو دیدیم . الان یهو حس کردم زیر دلم یه چی قل قل میخوره !!!! نکنه مامان شده باشم ؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

داشتم میگفتم چستر که از خواب بیدار شد و تقریبا بی خواب شده بود که من شروع کردم به تعریف پست قبل و اینکه چی شده و چی گفتم و چی گفت .

میدونید چستر معتقده که من خودم دوس ندارم دوست صمیمی داشته باشم وگرنه خیلی آدما کنارم هستن که خیلیم برام ذوق دارن و برای کوچک ترین اتفاقات زندگیم واکنش نشون میدن  و حواسشون بهم هست ولی من هیچ وقت نشده بهشون پیام بدم ! میگه که حتما خیال میکنی همیشه باید بقیه بهت پی ام بدن و زنگ بزنن و احوالتو بپرسن !!!

این وحشتناک ترین بعد شخصیتیه منه ، همین که همیشه منتظر تماس یا پی ام بقیه ام . همیشه منتظرم بقیه بهم اهمیت بدن ! بقیه بهم پیشنهاد بیرون رفتن بدن ! بقیه بیان بگن حالت چطوره؟ بقیه تو اینستاگرام بهم درخواست بدن ! یعنی الان یه دختره هست میشه خواهر داماد چستر اینا خیلی وقته دلم میخواد بهش درخواست بدم که فالو داشته باشمش اما نمیکنم این کارو ! و نمیدونم چرا همش منتظرم اون فالوم کنه اول! به قول چستر نکنه 1 میلیون فالوور دارم !!!!!! باید حتما بقیه بهم درخواست بدن .

واقعا بعد مزخرفیه و فکر میکنم ریشه اش توی بچگی آم نهفته باشه و بیشتر به این خاطره که دلم نمیخواد هیچ وقت هیچ کس ردم کنه ! فوبیا دارم حتما . فوبیای رد شدن ، بی اهمیت شدن ، پذیرفته نشدن .

ولی خب من مقاومت کردم در برابر پذیرفتن این بعد خودم و به چستر گفتم هنوز دوستی رو پیدا نکردم که چفت خودم باشه که براش همه جوره وقت بذارم ! چسترم گفت باید برای پیدا کردن دوست مورد نظرت آگهی بدیم ! 

نیازمند یک عدد رفیق هستم با ویژگی های زیر :

علاقه مند به فرانسه یا نویسندگی 

علاقه مند به ویلون 

علاقه مند به سریال friends یا this is us ( به دلیل اینکه دوست دارم راجبه این سریالا باهاش صحبت کنم و دلم میخواد آنقدر علاقه مند باشه که بتونیم ساعت ها راجبه شخصیت های سریال باهم حرف بزنیم و کیف کنیم اصن )

ترجیحا متاهل ( و ترجیحا همسرش یکم توی علم و دانش و اینا باشه تا چستر بتونه باهاش ارتباط بر قرار کنه و نمیگم حتما تحصیل کرده باشه اما خب حتما کتاب خون باشه و اطلاعاتش نسبت به دانش و علم به روز باشه یا دیگه حداقل اسنوکر باز باشه )

خیلی پولدار نباشه 

اهل چسناله نباشه و در کل افسرده نباشه 

خیلی با انگیزه باشه و امیدش نسبت به زندگی خیلی بالا باشه ( طوری که همش بهم انگیزه بده و منو برای رسیدن به هدفام تشویق کنه )

خوشگلم باشه :))))))))

کتاب خونم باشه و کتابای مورد علاقه ی من مورد علاقه اش باشه 

 

از یابنده ی این دوست تقاضا میشه حتما به قسمت کامنت مراجعه کرده و من رو از این دوری نجات بده .

 

البته چستر میگه چیزی که تو میخوای خیلی شدنی نیست ! و بهتره با یکی از همین دوستات فعلا ارتباطتت رو خوب کنی تا فرد مورد نظرت پیدا بشه وگرنه شاید 40 سالت بشه و هنوز اون دوستی که دلت میخواد سر راهت قرار نگرفته باشه !!

 

بعد از این صوبتا از چستر پرسیدم که چه چیزایی توی ذهنت هست که خیلی دوست داری انجامش بدی و با جمله ی من هنوز . میشه شروعشون کنی !

خب گفت من هنوز کشور های خارجی رو سفر نکردم و دلم میخواد کل دنیا رو ببینم 

هنوز اسنوکر باز حرفه ای نشدم و دلم میخواد اسنوکر باز بشم نه حالا به صورت حرفه ای چون که نمیشه هیچ وقت چرا که دیره برای حرفه ای کار کردن چیزی 

هنوز کنسرت یه آدم درست و حسابی نرفتم 

هنوز .

بقیه ی هنوزاش راستش یادم نمیاد ! اما درباره ی اینکه الان دیگه دیره برای حرفه ای شدن توی رشته ای صحبت کردیم و واقعا به این نتیجه رسیدیم برای اینکه توی ورزش یا موسیقی یا هر چی یه آدم خفن بشی لازمه از خیلی کوچیکی وارد اون رشته بشی از 5 سالگی مثلا ، اولش من یکم مقاومت کردم و گفتم شایدم بشه از الان و اگه خیلی تلاش کنی حتما میشه ، که همون حین صحبت از استاد کلهر شد و رفتم بیوگرافی شو خوندم و خب پشمام فر خورد !( این اصلاح پشمام فر خورد به معنای تعجب کردن یا شاخ در اوردنه - برای بچه هام توضیح دادم که در آینده قراره این پستارو بخونن ) و خب بعد از خوندن زندگی خفن استاد به این نتیجه رسیدم که واقعا چستر درست میگه و برای اینکه خیلی خفن بشم توی رشته ای یکم برای دیره !!! 

اما واقعا دلم میخواست ایران نبودیم و میشد که چستر یه اسنوکر باز حرفه ای بشه ! فوق العاده به این رشته علاقه داره و دلم میخواست میتونستم کاری برای تحقق یافتن این رویاش بکنم :(((

 

از ساعت 5 تا 6 و نیم باهم صحبت کردیم و من خیلی راضی بودم از حرفایی که زدیم . کلا از حرف زدن با چستر خیلی خوشم میاد چون که خیلی باهوشه و کلا خفنه و حرفای خوبی میزنه و کلی اطلاعات بهم میده . خوشبحال بچه هامون با این باباشون :)))))))


امشب شری پیام داد و به طور خلاصه میتونم بگم که انتهای پست سه کله پوک رخ داد !

حرف زدیم و اون منو به حرف زدن تشویق کرد ، به اینکه اگه باهم حرف میزدیم هیچ وقت رابطه مون به اینجا کشیده نمیشد . اما من موافق نیستم . به نظرم آدما اگه چفت هم باشن انقدر چاله چوله رابطه شون رو پر نمی کنه که نیاز باشه هی راجبه چیزایی که آزارشون داده باهم حرف بزنن .

البته شاید من این طوریم . چونکه من از بچگی از حرف زدن راجبه مسائلی که آزارم میدادن بیزار بودم . هیچ وقت نمیشد برم به یکی بگم ببین این کارت ، این حرفت ، این رفتارت منو اذیت کرد ، منو اذیت میکنه . فقط آروم آروم از آدما فاصله گرفتم و آدمایی رو که خیلی آزارم میدادن به فراموشی سپردم . شاید پیش خودم خیال میکنم آدما هوشمندن و انتظارات همو متوجه میشن و تلاش میکنن تا انتظارات همو به جا بیارن .

ولی شری معتقد بود که آدما با حرف زدن یاد میگیرن کنار هم زندگی کنن و با عقاید هم کنار بیان . اما من هیچ وقت با عقایدشون مشکلی نداشتم . مشکل من بیشتر سر رفتارشون بود ، رفتارشون در رابطه با بهترین اتفاقای زندگیم .

واکنش هاشون وقتی اتفاقای خوبی توی زندگی می افتد . حالا نه حتما اتفاق حتی واکنششون وقتی یه لباس جدید میپوشیدم .وقتی خوشگل تر میشدم . وقتی عکس دوس پسرمو براشون میفرستادم .وقتی توی توییتر خیلی معروف شده بودم

واکنش هایی بدون ذره ای ذوق . ذره ای وای چه خفن . ذره ای چه خوبه .

واکنش هایی سراسر بی تفاوتی . 

من از بی تفاوتی آدمها درست وقتی که توقع دارم برام ذوق کنند متنفرم . و اونها هم دست گذاشته بودن دقیق روی نقطه ضعف من و هی منو از خودشون دور و دورتر میکردن .

 

به نظر من علت اصلی که رابطه ی ما  رو به تباهی کشید همین بی تفاوتی ها و بی ذوقی ها بود . یا طوری رفتار کردن که وای چه دستاورد ساده و مسخره ای اما آفرین ، برات خوشحالم !!!!!!!!

 

حتی امشب هم که بعد از مدت ها دلم میخواست باهاش صحبت کنم و سعی کردم مکالمه رو بی نتیجه به پایان نرسونم بهش راجبه احتمال مهاجرتمون گفتم ! که خب مثل همه ی اتفاقات خوب زندگیم که وقتی بهشون میگفتم بعدش چیزی جز حس پشیمونی گریبان گیرم نمیشد ، امشب هم این اتفاق افتاد و با چندتا جمله ی کلیشه ای مثل ایشالا هر چی قسمت باشه اتفاق می افته منو بیشتر و بیشتر وارد وادی مثل سگ پشیمون شدن کرد .

 

و در آخر کاش همون اول به جای گفتن دلت برام تنگ شده . با یه ایموجی پایان میدادم به این مکالمه ی بیخود .

 

 

+ الان که دارم فکر میکنم شاید اینکه امشب بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش پیام داده و اینکه مکالمه آنقدر افتضاح به پایان رسید شاید آغاز این باشه که بتونم راحت تر فراموشش کنم . یه جوری مثل اینکه دیدی فقط تو فکر و خیالت حرف زدن باهاشون خیلی خوبه؟ یا دیدی همون جوری که پیش بینی میکردی شد؟ دیدی شما هنوز همون آدمایید و چیزی بینتون تغییر نکرده و شاید هیچ وقت هم تغییر نکنه . پس بیخیال . بیخیال خاطره ها ، روزای خوب ، خنده ها و گریه هایی که باهم کردید . فراموش کن . فراموشی بعضی وقتا بهترین اتفاق میتونه باشه .

و اولین راه برای فراموشی اینه که رهاشون کنی . از فکر کردن بهشون ، دیدن عکساشون و گشتن بین پستاشون تا اثری از خودت پیدا کنی، دست برداری . همه اینارو باید رها کنی . فکر کنی که وجود ندارن یا حداقل وجودشون دخلی به تو نداره .

پس رها کن رفیق و بذار که خودشون فراموش بشن 


ساعت نزدیک 6 صبحه و من همچنان بیدارم .

دلم میخواد درباره ی بعضی رفتار های چستر بنویسم که خیلی خوشم میاد ازشون . 

 

مثلا اینکه وقتی از چیزی حرصش میگیره و دلش میخواد تلافی کنه توی صورتم نگاه میکنه و میگه حیف که خیلی خوشگلی وگرنه .

و خب من انقدر کیف میکنم که دلم میخواد همش حرصش بدم و این واکنشو ازش ببینم .

 

روزای تعطیل وقتی توی خونه است و من تا لنگ ظهر خوابم و میخواد بیدارم کنه از خواب ( مثلا ساعت 3 بعد از ظهر ) میاد بالای سرم و بعد از کلی قربون صدقه بهم میگه آخه کی وقتی از خواب بیدار میشه آنقدر قشنگه ؟

مثلا امروز بهم گفت بهت قول میدم هیچ کس تو دنیا به زیبایی تو نیست وقتی که از خواب بیدار میشه .

یا یه روز دیگه بهم گفت آخه کی زنشو ساعت 2 بعد از ظهر در حالیکه خودش ساعت 11 صبح بیدار شده و نه صبونه خورده و نه نهاری در کاره با ماچ و بوسه بیدار میکنه؟

من نباید ضف برم برای این مرد آخه ؟

 

اینکه خیلی برای خندوندن من تلاش میکنه خیلی برام قشنگه ! بعضی وقتا آنقدر از دستش میخندم که دل درد میگیرم . و آنقدر از ته دل شاد میشم که احساس میکنم دیگه توی این دنیا وجود ندارم . انگار که چستر به تنهایی یه دنیای دیگه برام ساخته و یه وقتایی منو به اون دنیا میبره . وقتایی که تو بغلش غش میرم از خنده و اون انواع دلقک بازی آرو در میاره تا خنده از روی لبای من محو نشه . که بعدشم بهم بگه میدونستی خیلی قشنگ میخندی ؟ و من تو آسمون اون دنیای رویایی به پرواز دربیام .

 

اینکه خیلی وقتا از خواسته های خودش به خاطر من چشم پوشی میکنه و با اینکه شاید برای چیزی که من براش پر از ذوقم ، ذوق نداشته باشه اما پا به پام ذوق میکنه و باعث میشه حال من بهتر بشه و ذوقم پر رنگ تر .

 

اینکه وقتی از خواب بیدارش میکنم با وجود اینکه بد خواب شده ، بهم لبخند میزنه و گاها بهم میگه دوست دارم ،با وجود اینکه خود من وقتی کسی از خواب بیدارم میکنه خیلی خیلی بد اخلاق میشم و تا حداقل یک ساعت نگذره هیچ کس نمیتونه بیاد طرفم ‌‌‌ ، برام خیلی قشنگه .

ادامه دارد 

 


امروز کسل کننده ای رو شاهد بودیم تا اونجایی که این کامنت به دستم رسید:

 

و این کامنت انقدر با انرژی مثبت همراه بود که روز کسل کننده مون رو جانی دوباره بخشید :))))

واقعا حالمو خوب کرد و کاری کرد دست بکشم از دراز کشیدن روی کاناپه و زیر و رو کردن کانالای تی وی . کاری کرد از جام بلند شم ، موهای ژولیده پولیدمو جمع کنم بالای سرم و به آشپزخونه برم و یه شام خوشمزه تدارک ببینم .

و باید تشکر کنم از فرستنده ی این پیام چرا که اگه این پیام رو برام نمیفرستاد الان در همان کسالت و بی حوصلگی و علاوه بر اینها گشنگی مفرط به سر میبردم .

 

درکل همیشه کسایی بودن که با گذاشتن کامنتای خوب و با به کار بردن واژه های زیبا حال منو درگرگون کردن . و خوندن این کامنت باعث شد سری به کامنتای قبلیم بزنم و چندتا از کامنتای حال خوب کنمو پیدا کنم و از همین تیریبون ازشون تشکر کنم :))

 

کامنتای زیر ، هر کدوم تونستن یه لبخنده گنده رو لبم بیارن و باعث شدن  امیدم به زندگی بیشتر بشه . به وقت کسلی باعث شدن به خودم بیام و یادم بیاد که زندگی من چقدر فوق العاده است و من با حال بد و ناامیدی و دلگرفتگی حق این زندگی خوب رو پایمال میکنم . من همچین حقی ندارم . حق ندارم دلگرفته بشم حق ندارم کسل باشم ، بی حوصله ساعت ها لم بدم روی مبل و به کارایی که میتونم انجام بدم و انجام نمیدم فکر کنم . واقعا همچین حقی ندارم چرا که یه زندگی فوق العاده دارم با یه آدم فوق العاده تر . که امروز کلی تلاش کرده تا منو بخندونه و شاد کنه . که امشب برامون سالاد خوشمزه درست کرده . که بهم گفته تو خیلی آرایشگر خوبی هستی و دیگه نمیذارم از زیر کار در بری و از این به بعد تا همیشه موهامو خودت کوتاه میکنی . بعدشم برای اینکه سخاوتمندیشو نشون بده بهم گفته البته هزینه اش هر چقدر بشه تقدیمت میکنم :))) که امشب کلی غرغرهای قبل از مو تحمل کرده و در جواب فقط ناز و نوازش تحویلم داده . من واقعا خوشبختم و مرسی بخاطر اینکه وقتایی که یادم میره با گذاشتن کامنتای قشنگ بهم یادآوری میکنید . دوستون دارم 

 

 


واقعا نگرانم ، نگران خانواده ام . رعایت نکردن ها . توی خونه نموندن ها . واقعا چرا این همه آدم هنوز متوجه ی تلخی این ماجرا نشدن؟

چرا متوجه نیستن که چقدر خطرناکه و چطور داریم دونه دونه از دست میریم . اونم نه فقط صرفا از کرونا بلکه بیشتر بخاطر نبود امکانات پزشکی و دستگاه های لازم . یکی نوشته بود کاش زودتر کرونا بگیرم تا یه جا برام توی بیمارستان باشه . البته الان دیگه بیمارستانام پر شدن و وضع خیلی بدتر از اون چیزی که بشه فکرشو کرد .

فکر کردن به وضع موجود جامعه و فهمی که آدما ازش به دورن واقعا دلگیرم میکنه . چطور میتونن دستی دستی خودشون و خانوادشون رو در معرض این بیماری قرار بدن با از خونه بیرون رفتن؟ 

امیدوارم بگذره این روزا و امیدوارم تلفاتی نداشته باشیم ! عصر تلخی رو سپری میکنیم و فقط باید با صبر و حوصله ازش عبور کنیم .

خداروشکر که چستر هست . چستر هست و من میتونم از این روزهای طولانی و غصه آور و این قرنطینه ی اجباری عبور کنم . میتونم شب هامو صبح کنم باهاش و بدون اینکه به بیرون از این چهار دیواری فکر کنیم راجبه آینده حرف بزنیم و هدفامون . سریال ببینیم و زبان بخونیم باهم .

واقعا اگه چستر نبود چطور میتونستم از این وضع جان سالم به در ببرم؟ غمگین ترین غمگین ها میشدم :(

خداروشکر میکنم که دارمش . که دارمش و میتونم بدترین روزای ممکن رو به بهترین شکل تغییر بدم . 

خداروشکر میکنم که دارمش که میتونم بدون دغدغه بشینم کنارش و چای بنوشم 

امروز برای اولین بار موهای چستر و کوتاه کردم . باید بگم که قرنطینه مارو به خودکفایی رسونده .

و چستر انقدر زیبا شده که همش دلم میخواد نگاش کنم و کیف کنم از دیدن کله ی کچلی که کار دست خودمه :))) 

واقعا کچلش کردم :)

و یه عکس خوب هم ازش انداختم که دلم میخواد اینجا به یادگار بذارمش . 

به یاد از نمیدونم چندمین روز قرنطینه . از روزایی که سیاهی کشور و گرفته و غصه از آسمون میباره اما دلم شاده . دلم گرمه به وجود چستر . به خنده هاش . به تلاشش برای بهتر کردن زندگیمون . به تلاشش برای خندوندم ، خوشحال کردنم ، دل شاد کردنم .

به تلاشش برای خسته نشدنم از این وضع . به اینکه برامون نهار و شام میپزه ، ظرف میشوره ، چای دم میکنه و دم به دم میخواد منو به این روزگار امیدوار کنه . به این روزا ، ساعتا ، ثانیه ها .

+ من اونیم که اگه تا ابد هم قرنطینه شم باهات نه خسته میشم نه حوصله ام سر میره و نه تکراری میشی برام .


قصه درست از لحظه ای شروع میشه که آهنگ مورد علاقه ام با صدای تو زیر گوشم پلی میشه ،

همون لحظه ای که روح از تنم جدا میشه و میون کائنات به پرواز درمیاد و صدای خنده هام گوش آسمون و کر میکنه 

این قصه که میگم قصه ی خوشبختیه ، قصه ی خوشی و آرامش مطلق 

قصه ی تموم حسای خوب دنیا که با وحود تو و در کنار تو برام رقم میخوره

بعضی روزا این قصه به خودش رنگ زندگی میگیره

بعضی روزا بعضی لحظه ها که باید هزار بار در هفته برات اتفاق بیوفته

ده هزار بار در ماه 

و میلیون میلیون هزار بار در سال

بعضی لحظه هایی که پر از سعادتی 

پر از سرور و کامرانی

همون لحظه هایی که یه لبخند پت و پهن روی صورتت جا خوش میکنه

همون لحظه هایی که کنار توام ، لبخند میزنی و من ضف میکنم برای مهربونی و قشنگیت 

امروز حوالی ساعت هفت تا هشت باید هفت یا هشت میلیارد میلیارد میلیارد بار در زندگیمون اتفاق بیوفته 

که می افته


 

تو رو از وجود خودم میدونم 

انگار که یه تیکه از منی

خون من توی رگ هات جریان داره

حس دلبستگی من به تو 

فراتر از عشق بین زن و شوهره

عین عشق مادر به فرزندی باشه شاید

نمیدونم

فقط میدونم تو از منی 

از وجود من

پوست و استخون من

نفس من

عشق من 

 


همون طوری که با چستر توی قهر بودم بوی ماکارونی خوشمزه اش کل خونه رو برداشته بود و من مست شده بودم از بوی خوشش . واقعا چستر توی دو چیز خیلی فوق العاده است یکی ماکارونی درست کردن و دومی منت کشی کردن با روش ماکارونی درست کردن :)))

 

و میتونم بگم یه حمام دو نفره پایان تمام قهر هاست . دقیقا حمام جایی که زن و شوهرا با فاصله ای خیلی کم میتونن به راحتی تموم مشکلاتشون رو با حرف زدن حل کنند . و درست وقتی که داری موهاتو جلوی میز آرایشت خشک میکنی به سختی به یاد می آری که سر چی بحث تون شده بود چرا که به راحتی آب خوردن از یادت رفته .

 

چستر جدیدا یاد گرفته موهامو شونه کنه ! بعد از یک سال زندگی مشترک و 6 ماه زندگی نیمه مشترک و یک سال زندگی غیر شرعی مشترک ! واقعا باید بهش تبریک گفت :) اما خب جای شکرش باقیه که الان عاشق شونه زدن موهامه و حتی دیروز وقتی از خرید برگشت و در تلاش بود تا منو از خواب بیدار کنه اومد بالای سرمو گفت ببین برات یه برس خفن خریدم تا بهتر موهاتو شونه بزنم . و باید بگم موقع شونه زدن موهام به این فکر افتاده بودم که چرا من همیشه موهامو خودم شونه میزدم ؟! و چرا از این لذت بی نظیر این همه مدت به دور بودم ؟ 

 

البته دوران راهنمایی همیشه پدرم موهامو شونه میزد و باید بگم آنقدر خوب بود توی این کار که انگار همیشه موهای مامانمو اون شونه میکرده .

 

امشب فیلم ن کوچک رو دیدم ! و باید بگم که کاش همه آدما پایانشون مثل داستانا و فیلما میشد . ته اش همه چی خوب تموم میشد . همه به آرزوهامون میرسیدیم و بدون حسرت از دنیا میرفتیم . 

 

دقیقا همون صحنه ی آخری که جو کتابش چاپ شد و مشغول تماشای چاپ جلدای دیگه ی رمانش بود دلم خواست جای اون میبودم ! با تموم وجودم دلم خواست جای اون میبودم !

 

 

 


به تازگی با سریال کمدی خانم میزل اشنا شدم و باید بگم که سریال واقعا خوبیه ! پر از هیاهو و جنب و جوش . خیلی سریع پیش میره و نمیذاره حوصله ات سر بره . توی هر قسمت کلی اتفاق می افته و خیلی هیجان انگیزه . به علاوه ی همه ی اینا لباسای خانم میزل فوق العاده زیباست ، رنگ و وارنگ و بسیار خوش مدل . واقعا چشمهای آدم سیر نمیشه از دیدن لباس هاش و هیکل قشنگش و خود قشنگ تر ترش .

 

دیشب یه اتفاق خیلی بامزه ای افتاد که نمیتونم راجبه اش حرف بزنم چرا که خصوصی تر از اینه که توی بلاگم راجبه اش بنویسم و حتی بتونم با خواهرم راجبه اش حرف بزنم . فقط میتونم بگم یکی از خنده  دار ترین اتفاقای زندگیمون بود :)

 

این روزا زیاد در معرض مادر شدن قرار میگیرم ! 

 

یه سری چیزا هیچ جوره از ذهنم نمیره ! یکی نداشتن یه دوست صمیمی خفن ، دیگری فکر شری و در اخر مادر شدن !!! و این درحالیکه واقعا دلم نمیخواد به این سه موضوع فکر کنم و توی طول روز تمام سعی مو میکنم که بهشون فکر نکنم اما همش ذهنم رو درگیر خودشون میکنن . چرا من رها کردن رو نیاموختم هیچ وقت؟

 

همین الان که دارم تایپ میکنم با چستر قهرم ! 

و داشتم فکر میکردم چرا وقتی که کار خونه میکنم و در معرض خستگی قرار میگیرم انقدر کج خلق و بد قلق میشم ؟ عصبی و غیر قابل تحمل و میخوام با همه ی آدمای اطرافم دعوا کنم ! خدا کنه این خصوصیت ، خصوصیت غیر قابل انتقال به نسل بعدم باشه . واقعا خصوصیت مزخرفیه .

 

امروز خیلی جمعه است دیگه ! با وجود قهر و غروب و آهنگهای چارتار یه لول از جمعه ، جمعه تره .

 

چرا ما آدما همش میخوایم به آینده برسیم؟ و همش این سوال و با خودمون تکرار میکنیم که یعنی چی میشه؟ بعد از این چه اتفاقی میافته؟ یه سال دیگه کجام؟ ده سال دیگه چطور؟ اینم یکی از ژن های معیوب من ! 

 

نمیدونم چرا آدمای مذهبی همش  منتظر عذاب و بلان ! مثلا امروز خواهرم میگفت آنقدر به دین و امامان بی اعتقاد نباش خدا میزنه تو کمرت!!!!!!!!!!!! من اصلا منتفرم از دین و امامایی که انقدر خشنن و انقدر باید ازشون بترسی . یا چند روز پیش یه کلیپ برام فرستاده بود که میگفت دوره ی آخر زمانه و کسایی که ایمانشون ضعیفه و نماز نمیخونن به هلاکت میرسن !!! و من بیشتر و بیشتر از این دینی که گریبان خانواده ام و جامعه مو گرفته بیزار میشم . چطور میتونید به همچین دین مزخرفی ایمان داشته باشید؟

 

روز بشه این شب !

 

به شدت پیشنهاد میشه - علیرضا قربانی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

محمدنشان قاب چوبی دانلود بسته Free Fire VIP BIOLY | مشاوره ، منابع ، نمونه سوالات المپیاد زیست شناسی سیدعلی شجاعی آموزش آنلاین کسب و کار اینترنتی پوشاک نگاه لامرد آموزش بورس Get Up ; And Then Never Give Up