خیلی جالبه که گاهی با شنیدن به آهنگ غمگین حس میکنی که تموم غم آهنگ نشسته توی دلت ، بدون هیچ دلیلی ، بدون هیچ غمی .

و جالب تر اینجاست که حتی لذت میبری از شنیدن این آهنگ از سنگینی غمی که رو دلت نشسته و هی پلیش میکنی !

امروز و کلا با خانوادم بودم و باید اعتراف کنم که حق با خواهری بود . اون کسی که بیشتر و بیشتر دلتنگ میشه من خواهم بود .فکر میکنم که من وابسته ترم به خانوادم تا خانوادم به من و این موضوع کار و سخت میکنه .

الان که ساعت 3 صبح دارم فرانسه میخونم و این روزا روند پیشرفتم سریع تر از همیشه است که خب این خیلی خوبه چرا که انگیزمو دو چندان میکنه .

یکم دلم گرفته و واقعا نمیدونم چرا !

چند شب پیش که با خوندن اخبار و چرخیدن توی توییتر خیلی دلگرفته شده بودم چستر خیلی از دستم ناراحت شد . گفت تو زندگیت هیچ مشکلی نداره و همه چی اوکی اما هی میری دنبال مطالبی که ناراحت و غمگینت میکنه و غمگین بودنت توی زندگیمون اثر میذاره .

خیلی حرف زد برام و قرار شد که دیگه اخبار و دنبال نکنم ، توییتر نرم و سعی کنم تمرکزمو بذارم روی زندگی خودم و تلاش کنم تا آینده ی بهتری در انتظارم باشه .

همیشه از بچگی خیلی به آینده امیدوار بودم ، فکر میکردم بهترینها انتظارمو میکشه ، هر کس کوچک ترین امیدی بهم میاد سفت میچسبیدمشو ساعت ها خیال پردازی میکردم و خودمو تو اون موقعیت تصور میکردم . مثلا یادمه یه بار مادر هانی توی دفتر مدیریت دبیرستان گفت من میدونم فی دانشگاه خیلی خوبی قبول میشه و با لبخند نگاهم کرد . انقدر این حرفاش برام امید بخش بود که با رتبه ی درب و داغونم امید داشتم دانشگاه تهران قبول شم و ساعت ها خودمو در حالیکه توی دانشگاه تهران قدم میزنم تصور میکردم . هر چند دانشگاه خوبی قبول نشدم و در کل بدون کنکور دانشگاه آزاد ثبت نام کردم اما امیدی که بهم داد خیلی برام قشنگ بود حداقل روزهای زیادی و با این امید با لذت سپری کردم .

الانم خیلی امید دارم به همه چی و تو خیالم خیلی قراره خوشبخت تر از اینی بشم که هستم . قراره مهاجرت کنم ، سفر های زیادی برم ، کتاب بنویسم ، کلی دوست صمیمی جون جونی داشته باشم ، مادر بشم و سالها کیف کنم از زندگی در کنار چستر و بچه هام . حتی توی خیالم یه بچه ام از پرورشگاه میاریم و من بالاخره چستر و متقاعد میکنم برای این کار .

خیلی خوشحالم که الان توی زندگیمون هدف داریم ، ی هدف خیلی خوب و قوی . و خوشحالم که درصد رسیدن به هدفمون خیلی بالاست .

کلا از وقتی با چستر آشنا شدم حالم خیلی خوبه ، خیلی خوشبختم و امیدم به زندگی خیلی خیلی بالاست .

امروز چستر اولین روزی بوده که با عینک رفته شرکت و انقدر رئیسش ذوق کرده براش که من کیف کردم ، اول صبح که بهش گفته چقدر عینک بهت میاد ، 50% رفته روی تیپت و خیلی خوش تیپ تر شدی . موقع خدافظی ام گفته واقعا خیلی بهت میاد و دوبار زده به میزش که مثلا به تخته که چستر قشنگم چشم نخوره خدایی نکرده .

به چستر گفتم اگه بودم ذوق رئیسم از ذوق همه برام لذت بخش تر بود چون اصولا هیچ رئیسی برای کارمندش این طوری ذوق نمیکنه اونم کارمند همجنس خودش و این طوری هم ازش تعریف نمیکنه .

خلاصه که من هنوز سراپا ذوقم برای چستر .چستر جون منه ، خدا نگه دارش باشه .

چیه این سیگار که انقدر حال آدمو بهتر میکنه ؟انگار خوشی آی آدمو تثبیت میکنه ، حس خوبی بهم میده سیگار کشیدن . 

فرانسوی آ وقتی میخوان بگن حالت چطوره میگن چطور پیش میروید ؟ حالا شما چطور پیش میروید؟

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Cordarius &&&& مرد نمکی Janelle Education & Advertising شیراز تخفیف ایل موسیوند تیک سان Tia