امشب شری پیام داد و به طور خلاصه میتونم بگم که انتهای پست سه کله پوک رخ داد !
حرف زدیم و اون منو به حرف زدن تشویق کرد ، به اینکه اگه باهم حرف میزدیم هیچ وقت رابطه مون به اینجا کشیده نمیشد . اما من موافق نیستم . به نظرم آدما اگه چفت هم باشن انقدر چاله چوله رابطه شون رو پر نمی کنه که نیاز باشه هی راجبه چیزایی که آزارشون داده باهم حرف بزنن .
البته شاید من این طوریم . چونکه من از بچگی از حرف زدن راجبه مسائلی که آزارم میدادن بیزار بودم . هیچ وقت نمیشد برم به یکی بگم ببین این کارت ، این حرفت ، این رفتارت منو اذیت کرد ، منو اذیت میکنه . فقط آروم آروم از آدما فاصله گرفتم و آدمایی رو که خیلی آزارم میدادن به فراموشی سپردم . شاید پیش خودم خیال میکنم آدما هوشمندن و انتظارات همو متوجه میشن و تلاش میکنن تا انتظارات همو به جا بیارن .
ولی شری معتقد بود که آدما با حرف زدن یاد میگیرن کنار هم زندگی کنن و با عقاید هم کنار بیان . اما من هیچ وقت با عقایدشون مشکلی نداشتم . مشکل من بیشتر سر رفتارشون بود ، رفتارشون در رابطه با بهترین اتفاقای زندگیم .
واکنش هاشون وقتی اتفاقای خوبی توی زندگی می افتد . حالا نه حتما اتفاق حتی واکنششون وقتی یه لباس جدید میپوشیدم .وقتی خوشگل تر میشدم . وقتی عکس دوس پسرمو براشون میفرستادم .وقتی توی توییتر خیلی معروف شده بودم
واکنش هایی بدون ذره ای ذوق . ذره ای وای چه خفن . ذره ای چه خوبه .
واکنش هایی سراسر بی تفاوتی .
من از بی تفاوتی آدمها درست وقتی که توقع دارم برام ذوق کنند متنفرم . و اونها هم دست گذاشته بودن دقیق روی نقطه ضعف من و هی منو از خودشون دور و دورتر میکردن .
به نظر من علت اصلی که رابطه ی ما رو به تباهی کشید همین بی تفاوتی ها و بی ذوقی ها بود . یا طوری رفتار کردن که وای چه دستاورد ساده و مسخره ای اما آفرین ، برات خوشحالم !!!!!!!!
حتی امشب هم که بعد از مدت ها دلم میخواست باهاش صحبت کنم و سعی کردم مکالمه رو بی نتیجه به پایان نرسونم بهش راجبه احتمال مهاجرتمون گفتم ! که خب مثل همه ی اتفاقات خوب زندگیم که وقتی بهشون میگفتم بعدش چیزی جز حس پشیمونی گریبان گیرم نمیشد ، امشب هم این اتفاق افتاد و با چندتا جمله ی کلیشه ای مثل ایشالا هر چی قسمت باشه اتفاق می افته منو بیشتر و بیشتر وارد وادی مثل سگ پشیمون شدن کرد .
و در آخر کاش همون اول به جای گفتن دلت برام تنگ شده . با یه ایموجی پایان میدادم به این مکالمه ی بیخود .
+ الان که دارم فکر میکنم شاید اینکه امشب بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش پیام داده و اینکه مکالمه آنقدر افتضاح به پایان رسید شاید آغاز این باشه که بتونم راحت تر فراموشش کنم . یه جوری مثل اینکه دیدی فقط تو فکر و خیالت حرف زدن باهاشون خیلی خوبه؟ یا دیدی همون جوری که پیش بینی میکردی شد؟ دیدی شما هنوز همون آدمایید و چیزی بینتون تغییر نکرده و شاید هیچ وقت هم تغییر نکنه . پس بیخیال . بیخیال خاطره ها ، روزای خوب ، خنده ها و گریه هایی که باهم کردید . فراموش کن . فراموشی بعضی وقتا بهترین اتفاق میتونه باشه .
و اولین راه برای فراموشی اینه که رهاشون کنی . از فکر کردن بهشون ، دیدن عکساشون و گشتن بین پستاشون تا اثری از خودت پیدا کنی، دست برداری . همه اینارو باید رها کنی . فکر کنی که وجود ندارن یا حداقل وجودشون دخلی به تو نداره .
پس رها کن رفیق و بذار که خودشون فراموش بشن
درباره این سایت